خسته از تکرار شبها

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خسته از تکرار شبها

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

عاشقی

با شمایم نشنیدید ؟ جوابم بدهید

تشنگی کشت مرا جرعه ی آبم بدهید

تشنه ام وای اگر آب به دستم نرسد

دست کم آب ندادید سرابم بدهید

سال ها هست که این شهر به خود مست ندید

عقل ارزانی تان باد شرابم بدهید

درد عشق است که جز مرگ ندارد مرحم

چوبه ی دار مهیاست طنابم بدهید

خواب تا مرگ،کسی گفت فقط یک نفس است

قسمتم مرگ نشد فرصت خوابم بدهید

گفته بودید که هر جرم عذابی دارد

عاشقی جرم بزرگی ست عذابم بدهید

خاطرات سیاه

sms24
امشب انگار قرص ها هم آلزایمر گرفتند…

لعنتیا یادشون رفته که خواب آورند نه یادآور!

از معجزات چای سبز /حتما بخونید

زنی با صورت کبود رفت سراغ دکتردکتر پرسید: چی شده؟
زن گفت: دکتر، هر وقت شوهرم مست می یاد خونه، منو زیر مشت و لگد می گیره دکتر گفت
هر وقت شوهرت مست اومد خونه
یه فنجون چای سبز بردار و شروع کن به قرقره کردن
و این کار رو ادامه بده
دو هفته بعد، زن با ظاهری سالم و سرزنده پیش دکتر برگشت
زن گفت: دکتر، قرقره چای سبز فوق العاده بود
هر بار شوهرم مست اومد خونه
من شروع کردم به قرقره کردن چای سبز وشوهرم دیگه به من کاری نداشت
و الان رابطمون خیلی بهتر شده
حتی اون کمتر مشروب می خوره
دکتر گفت
می بینی؟ اگه جلوی زبونت رو بگیری، خیلی چیزا حل می شن

جالب اونم خیلی جالب بخونید

چهار تا دوست که ۳۰ سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن. بعد از یه مدت یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی. سه تای دیگه صحبت رو می کشونن به تعریف از فرزندانشون…اولی: پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه. اون توی یه کار عالی وارد شد و خیلی سریع پیشرفت کرد. پسرم درس اقتصاد خوند و توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و پله های ترقی رو سریع بالا رفت و حالا شده معاون رئیس شرکت. پسرم انقدر پولدار شده که حتی برای تولد بهترین دوستش یه مرسدس بنز بهش هدیه داد.دومی: جالبه. پسر من هم مایهء افتخار و سرفرازی منه. توی یه شرکت هواپیمایی مشغول به کار شد و بعد دورهء خلبانی گذروند و سهامدار شرکت شد و الان اکثر سهام اون شرکت رو تصاحب کرده. پسرم اونقدر پولدار شد که برای تولد صمیمی ترین دوستش یه هواپیمای خصوصی بهش هدیه داد.سومی: خیلی خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده. اون توی بهترین دانشگاههای جهان درس خوند و یه مهندس فوق العاده شد. الان یه شرکت ساختمانی بزرگ برای خودش تاسیس کرده و میلیونر شده. پسرم اونقدر وضعش خوبه که برای تولد بهترین دوستش یه ویلای ۳۰۰۰ متری بهش هدیه داد.هر سه تا دوست داشتند به همدیگه تبریک می گفتند که دوست چهارم برگشت سر میز و پرسید این تبریکات به خاطر چیه؟ سه تای دیگه گفتند: ما در مورد پسرهامون که باعث غرور و سربلندی ما شدن صحبت کردیم. راستی تو در مورد فرزندت چی داری تعریف کنی؟چهارمی گفت: دختر من رقاص کاباره شده و شبها با دوستاش توی یه کلوپ مخصوص کار میکنه. سه تای دیگه گفتند: اوه! مایهء خجالته! چه افتضاحی! دوست چهارم گفت: نه. من ازش ناراضی نیستم. اون دختر منه و من دوستش دارم. در ضمن زندگی بدی هم نداره. اتفاقا” همین دو هفته پیش به مناسبت تولدش از سه تا از صمیمی ترین دوست پسراش یه مرسدس بنز و یه هواپیمای خصوصی و یه ویلای ۳۰۰۰ متری هدیه گرفت

داستانی شگرف و اعجاب انگیز//جالب

اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد
به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می
توانم شب را اینجا بمانم؟ » رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب
به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست
بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از... آن هرگز نشنیده بود . صبح فردا
از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند :« ما نمی
توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی» مرد با نا امیدی از آنها
تشکر کرد و آنجا را ترک کرد. چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان
صومعه خراب شد . راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند ، از وی
پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند.. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده
عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید. صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما
راهبان بازهم گفتند: :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب
نیستی» این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را
برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم
این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟» راهبان
پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی
برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را
به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد. مرد
گفت :« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من
خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236, 284,232 عدد است. و
231,281,219, 999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد» راهبان پاسخ دادند :« تبریک
می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی . ما اکنون می
توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم..» رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت
یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود» مرد دستگیره
در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید این در را به من
بدهید؟» راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد. پشت در چوبی یک در
سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.. راهب ها کلید
را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ
قرار داشت.. او بازهم درخواست کلید کرد . پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت
کبود قرار داشت. و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت
زرد و لعل بنفش قرار داشت. در نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است
» . مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز
کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که
منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور
نکردنی بود. . . . . . .....اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید ،
چون شما راهب نیستید

روش عبور از گمرک//جالب وخواندنی

در گمرک بین المللی یک دختر خانم که یک موصاف کن برقی نو از یک کشور دیگری خریده بوده ،

از یک پدر روحانی می خواهد به او کمک کند تا این موصاف کن را در گمرگ زیر لباسش پنهان کند

و بیرون ببرد تا خانم مالیات ندهد


پدر روحانی می گوید: باشد ، ولی به شرط این که اگر پرسیدند من دروغ نمی گویم.

دختر که چاره ای نداشته است شرط را می پذیرد.


در گمرگ مامور می پرسد: پدر ! آیا چیزی با خودت داری که اظهار کنی؟

پدر روحانی می گوید : از سر تا کمرم چیزی ندارم!


مامور از این جواب عجیب شک می کند و می پرسد: از کمر تا زمین چطور؟

پدر روحانی می گوید : یک وسیله جذاب کوچک دارم که زن ها دوست دارند از آن استفاده کنند ،

ولی باید اقرار کنم که تا حالا بی استفاده مانده است .


مامور با خنده می گوید: خدا پشت و پناهت پدر. برو !

عکسهای استاد انگیزه و مقاومت دنیا را ببینید!!!

عکسهای استاد انگیزه و مقاومت دنیا را ببینید!!!

[تصویر: 1-pic.jpg]
[تصویر: 2-pic.jpg]
[تصویر: 3-pic.jpg]
[تصویر: 4-pic.jpg]
[تصویر: 5-pic.jpg]
[تصویر: 6-pic.jpg]
[تصویر: 7-pic.jpg]
[تصویر: 8-pic.jpg]
[تصویر: 9-pic.jpg]
[تصویر: 10-pic.jpg]

دلقکی بامزه

حکایت آن مرد را شنیده ای ؟؟که نزد روانپزشک رفت واز غم بزرگی که در دل داشت گفت؛؛دکتر گفت به فلان سیرک برو آنجا دلقکی هست ؛ آنقدر می خنداندتت تا غمت یادت برود. مرد لبخند تلخی زد و گفت من همان دلقکمم..

لطفا بخونید ارزش خوندن رو داره

مردی شبی خواب عجیبی دید.دید که گروهی فرشته مشغول کاری هستند .از یکی از فرشته ها پرسید:این چه کاریست که شما ها سخت مشغول به انجام ان هستید؟فرشته پاسخ داد ما مسئول تحویل گرفتن درخواست های مردم هستیم که انها توسط پیک هایی از زمین به دست ما میرسند.مرد از ان گروه فاصله گرفت و به راه خود ادامه داد و باز به دسته دیگری از فرشتگان رسید که انان نیز سخت مشغول انجام کار بودند.از یکی از انان پرسید:شما مشغول انجام چه کاری هستید؟فرشته پاسخ داد:ما الطاف و نعمتهای خداوند را برای بندگان او می فرستیم.مرد باز به راه خود ادامه داد در بین راه فرشته ای تنها را دید که گوشه ای نشته و منتظر است.از او پرسید:چرا شما بی کار نشسته اید؟فرشته گفت:اینجا محل تصدیق پیام است.بندگانی که دعاهایشان اجابت شده باید جواب بفرستند ولی تعداد کمی از انها این کار را می

! کنند.مرد پرسید:انها باید چه کار کنند؟فرشته پاسخ داد:خیلی ساده فقط باید بگویند خدایا سپاسگزارم

تعجب نداره

از وقتی مرغ گرون شده هر بچه ابادانی صب می پره تو شط ؛ میره توخلیح یه کوسه تازه میگیره میاره خونه سر می برند و میخورند !!!!!!!!!

طنز باحال

غضنفر تو ژاپن راننده ی تاکسی میشه

هرکی براش دست بلند میکنه میگه: شوخی نکن دیگه

تورو الان رسوندم

تو اوج جوانی پیر شدم

ولی دعایت گرفت مادربزرگ...
تو اوج جوانی پیر شدم

زود بود،خیلی زود
ولی دعایت گرفت مادربزرگ...
تو اوج جوانی پیر شدم