خسته از تکرار شبها

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خسته از تکرار شبها

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

داستانی شگرف و اعجاب انگیز//جالب

اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد
به سمت صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می
توانم شب را اینجا بمانم؟ » رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب
به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست
بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از... آن هرگز نشنیده بود . صبح فردا
از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند :« ما نمی
توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی» مرد با نا امیدی از آنها
تشکر کرد و آنجا را ترک کرد. چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان
صومعه خراب شد . راهبان صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند ، از وی
پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند.. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده
عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید. صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما
راهبان بازهم گفتند: :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب
نیستی» این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را
برای دانستن فدا کنم. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم
این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟» راهبان
پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی
برگ گیاه روی زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را
به ما بگویی. وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد. مرد
گفت :« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من
خواسته بودید کردم . تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236, 284,232 عدد است. و
231,281,219, 999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد» راهبان پاسخ دادند :« تبریک
می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی . ما اکنون می
توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم..» رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت
یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود» مرد دستگیره
در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید این در را به من
بدهید؟» راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد. پشت در چوبی یک در
سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.. راهب ها کلید
را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ
قرار داشت.. او بازهم درخواست کلید کرد . پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت
کبود قرار داشت. و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت
زرد و لعل بنفش قرار داشت. در نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است
» . مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت. او قفل در را باز
کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که
منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور
نکردنی بود. . . . . . .....اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید ،
چون شما راهب نیستید

روش عبور از گمرک//جالب وخواندنی

در گمرک بین المللی یک دختر خانم که یک موصاف کن برقی نو از یک کشور دیگری خریده بوده ،

از یک پدر روحانی می خواهد به او کمک کند تا این موصاف کن را در گمرگ زیر لباسش پنهان کند

و بیرون ببرد تا خانم مالیات ندهد


پدر روحانی می گوید: باشد ، ولی به شرط این که اگر پرسیدند من دروغ نمی گویم.

دختر که چاره ای نداشته است شرط را می پذیرد.


در گمرگ مامور می پرسد: پدر ! آیا چیزی با خودت داری که اظهار کنی؟

پدر روحانی می گوید : از سر تا کمرم چیزی ندارم!


مامور از این جواب عجیب شک می کند و می پرسد: از کمر تا زمین چطور؟

پدر روحانی می گوید : یک وسیله جذاب کوچک دارم که زن ها دوست دارند از آن استفاده کنند ،

ولی باید اقرار کنم که تا حالا بی استفاده مانده است .


مامور با خنده می گوید: خدا پشت و پناهت پدر. برو !

عکسهای استاد انگیزه و مقاومت دنیا را ببینید!!!

عکسهای استاد انگیزه و مقاومت دنیا را ببینید!!!

[تصویر: 1-pic.jpg]
[تصویر: 2-pic.jpg]
[تصویر: 3-pic.jpg]
[تصویر: 4-pic.jpg]
[تصویر: 5-pic.jpg]
[تصویر: 6-pic.jpg]
[تصویر: 7-pic.jpg]
[تصویر: 8-pic.jpg]
[تصویر: 9-pic.jpg]
[تصویر: 10-pic.jpg]

دلقکی بامزه

حکایت آن مرد را شنیده ای ؟؟که نزد روانپزشک رفت واز غم بزرگی که در دل داشت گفت؛؛دکتر گفت به فلان سیرک برو آنجا دلقکی هست ؛ آنقدر می خنداندتت تا غمت یادت برود. مرد لبخند تلخی زد و گفت من همان دلقکمم..

لطفا بخونید ارزش خوندن رو داره

مردی شبی خواب عجیبی دید.دید که گروهی فرشته مشغول کاری هستند .از یکی از فرشته ها پرسید:این چه کاریست که شما ها سخت مشغول به انجام ان هستید؟فرشته پاسخ داد ما مسئول تحویل گرفتن درخواست های مردم هستیم که انها توسط پیک هایی از زمین به دست ما میرسند.مرد از ان گروه فاصله گرفت و به راه خود ادامه داد و باز به دسته دیگری از فرشتگان رسید که انان نیز سخت مشغول انجام کار بودند.از یکی از انان پرسید:شما مشغول انجام چه کاری هستید؟فرشته پاسخ داد:ما الطاف و نعمتهای خداوند را برای بندگان او می فرستیم.مرد باز به راه خود ادامه داد در بین راه فرشته ای تنها را دید که گوشه ای نشته و منتظر است.از او پرسید:چرا شما بی کار نشسته اید؟فرشته گفت:اینجا محل تصدیق پیام است.بندگانی که دعاهایشان اجابت شده باید جواب بفرستند ولی تعداد کمی از انها این کار را می

! کنند.مرد پرسید:انها باید چه کار کنند؟فرشته پاسخ داد:خیلی ساده فقط باید بگویند خدایا سپاسگزارم

تعجب نداره

از وقتی مرغ گرون شده هر بچه ابادانی صب می پره تو شط ؛ میره توخلیح یه کوسه تازه میگیره میاره خونه سر می برند و میخورند !!!!!!!!!

طنز باحال

غضنفر تو ژاپن راننده ی تاکسی میشه

هرکی براش دست بلند میکنه میگه: شوخی نکن دیگه

تورو الان رسوندم

تو اوج جوانی پیر شدم

ولی دعایت گرفت مادربزرگ...
تو اوج جوانی پیر شدم

زود بود،خیلی زود
ولی دعایت گرفت مادربزرگ...
تو اوج جوانی پیر شدم


دستشویی پارک

تو دستشویی پارک بودم که دیدم یکی داره در میزنه..... بعد از 10 ثانیه گفت : سلام چطوری؟
منم خجالت زده گفتم: خوبم مرسی!
گفت: چیکار میکنی؟
گفتم:آدم اینجا چیکار میکنه؟!؟
دوباره گفت :میتونم الان بیا اونجا؟
...
... عصبانی شدم گفتم:نه هنوز خودم کار دارم
یهو دیدم داره میگه:"من بعدا بهت زنگ میزنم. الان یه دیونه ای تو دسشویی داره جواب سوالای منو میده."

دیگه نمیخواستم بیام بیرون

طنز باحال

سر یکی از کلاسهای دانشگاه استاد داشت حضور غیاب میکرد . اسم یکی از دختر های کلاس رو خوند . خانم بارونه فلانی . بعد گفت اسمتون بارونه هست؟ دختره با عشوه بله استاد
استاد : باران شنیده بودم اما بارونه اولین باره که می شنوم
دختره با عشوه ادامه داد چون اون روزی که من به دنیا اومدم برای پدر و مادرم روز خاطره انگیزی بود و هوا هم بارونی بود اسمم رو گذاشتن بارونه .
یکی از پسر های تخس کلاس هم در جواب گفت : یعنی اگه هوا آفتابی بود اسمت رو میذاشتن آفتابه!!!!!!
صدای خنده ما تا سه تا شهر اونطرفتر می رفت .

هوش ایرانی یعنی این

یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت.
وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ 5000 دلار داره
کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره..
و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش را که دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آنهم فقط برای دو هفته
کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گرانقیمت را گرفت وماشین به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد.
...
خلاصه مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت 5000 دلار + 15.86دلار کارمزد وام رو پرداخت کرد.
کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت
" از اینکه بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم"
و گفت ما چک کردیم ومعلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برام باقی مانده که با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که 5000 دلار از ما وام گرفتید؟
ایرونی یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت: تو فقط به من بگو کجای نیویورک میتونم ماشین 250.000 دلاری رو برای 2 هفته یا اطمینان خاطر با فقط 15.86 دلار پارک کنم