خسته از تکرار شبها

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خسته از تکرار شبها

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بسیجیه سوار تاکسی میشه
به راننده میگه : این رادیو را خاموش کن ، چون در مذهب ما شنیدن موسیقی حرام است...
بعد اضافه میکنه که :
درزمان پیغمبررادیو و موسیقی نبود، مخصوصأ موسیقی فرنگی که مال کفار است.

...
... راننده رادیو را خاموش میکنه، تاکسی را متوقف میکنه و درب تاکسی را باز میکنه ...!
بسیجیه میپرسه : چرا ایستادی؟؟
راننده میگه : در زمان پیغمبر تاکسی نبود!!! شما بفرمایید پایین منتطر شتر بشید... !

به سلامتی....

به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست

به سلامتی خدا که این همه آدم داد زدن و صداش در نیومد

سلامتی هر کس که درونش داره میسوزه اما ترجیح میده لبهاش و بدوزه
...
به سلامتی سندباد که کل دنیا رو با شلوار کردی چرخید

به سلامتی دریا!
نه به خاطرِ بزرگیش، واسه یک‌رنگیش.

به سلامتی دیونه های بی ملاقاتی

به سلامتی آسمون که با اون همه ستاره اش یه ذره ادعا نداره
ولی یه سرهنگ با سه تا ستاره اش دهن عالم رو سرویس کرده

به سلامتی همه اونایی که خطشون اعتباریه ولی معرفتشون دایمیه!

به سلامتی لرزش دست های پیر پدر

به سلامتی سیم خاردار!
که پشت و رو نداره

به سلامتی اونی که بی کسه ولی ناکس نیست

به سلامتی شما که داری این نوشته رو می‌خونین
ادامه ...

می زنم به سلامتیه


اونایی که امشب دلشون از یکی خونه
به سلامتی اونایی که دلشون از یکی گرفته
به سلامتی اونی که یه روز برات مهم نبود
ولی یه دفعه شد همه چیزت

پروردگارا ......

پروردگارا تو را شکر می کنم
برای تمام نعماتی که به من ارزانی داشتی
برای تمام روزهای آفتابی و برای تمام روزهای غمگین ابری و بارانی.
برای غروبهای آرام وشبهای تاریک و طولانی
تو را شکر میگویم برای سلامتی و بیماری
... برای غمها وشادیهایی که به من عطا کردی.
خدایا شکرت برای تمام لبخندهای محبت بار ، دستان یاری رسان ، برای همه ی آن عشق و محبت و چیزهای شگفت انگیزی که دریافت کردم
خدایا شکرت هزار مرتبه شکر

نه تو ...

نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد....
... آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز...

نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد....
... ... آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز...
ادامه ...

اینجا زمین است ساعت به وقت انسانیت

خواب است.دل عجب موجود سخت جانی ست!

هزار بار تنگ می شود ..میشکند..میسوزد..

میمیرد!و باز هم می تپد....

خــودم هم قبـــول دارم کـــهنه شـــده ام

آنـــقدر کــهنه کــه می شــود

روی گَرد و خـــاک تنـم یــادگــاری نــوشت ...

بنویس و برو ..

داستانک

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد . در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید . عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند : باید از تو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد .پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست . پرستاران از او دلیلش را پرسیدند ، پیرمرد گفت : زنم در خانه ی سالمندان است . هر صبح آنجا میروم و صبحانه را با او می خورم دوست ندارم دیر شود .! پرستاری به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم . پیرمرد با انده گفت : خیلی متأسفم او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! حتی مرا هم نمی شناسد .! پرستار با حیرت گفت : وقتی که نمیداند که شما چه کسی هستید ، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید ؟ پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت : اما من که می دانم او چه کسی هست ... !

وصیت نامه

 

از بوی گلاب بدم می آید ، همون آب معدنی کفایت می کند ، نگید این رانی هلو دوست داشت ، سنگ قبرش رو با رانی بشوریمااا ، نوچ میشه ، من از مورچه ها دل خوشی ندارم !

آقایون فامیل ، به خاطر من سه متر ریش نزارید !
...
خانوم های فامیل ، خواهشا بالای سر قبرم جیغ و داد نکنید ، باور کنید من از همهمه و شلوغی بدم میومد ! مردم ،...... گناه که نکردم !

مراسم ختم من رو تو هیج مسجدی نگیرید ، راستی آخوند هم نیارید واسه فامیل ، دینی کلاس پنجم رو یادآوری کنه !!!

توی درایو E عکس دارم ، خوراک اعلامیه ، عکس پرسنلی نزاریداا ، اونا جلب ترحم نمی کنه !

بعد از مرگم هنوز میت رو زمین مونده هارد کامپیوترم رو بزارید تو ماکروفر ! یه کاری کنید درایو D بیشتر بترکه ! من اندک آبرویی داشتم در این خانواده !!!

یه وقت ساندیس ماندیس دست فامیل ندیداااا ... ساندیس خیلی بده !!!

روی خرما ها پودر نارگیل نریزید ، هم شکلش خز میشه ، هم بد مزه میشه ! همون گردو بزارید لاش خیلی حال میده ! ( پ ن : هنگام تزئین حلوا دست خود را با آب و صابون بشویید ! )

پنج شنبه ها سر خاکم نیاید چه کاریه ؟ ترافــــیک !

فیس بوکم رو بلاک نکنید ، گهگداری باهاش پست بدید بیاد بالا جیگر رفیقام کباب شه !

به اقوام بگویید از اون تکست های مرگ برام بگن : مثلا هنگام دیدن قبرم بگن : خونه ی نو مبارک !

شایعه کنید قبل مرگش بهش الهام شده بود میمره ! از اون دیالوگ هاست که مو به تن سیخ می کنه هااا !!

هنگام خاک کردنم یک بیل کوچک کنارم بگذارید ، شاید دلم برایتان تنگ شد !! :(
و در آخر :

بنویـسید بعد مرگـم روی سـنـگ ... با خطـوط نـرم و زیــبا و قشــنگ

او خفته است در این گور سرد ... مرگش را دیده بود در یک پاییز زرد