زن سومش را
... هم خیلی دوست داشت و به او افتخار
میکرد . پیش دوستهایش اورا برای جلوه
گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی
او با مردی دیگر برود و تنهایش
بگذارد
واقعیت این است که او زن دومش را
هم بسیار دوست می داشت .
او زنی بسیار مهربان بود که دائما نگران و مراقب مرد
بود . مرد در هر
مشکلی به او پناه می برد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره
کارش را
بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید.
اما زن اول مرد ، زنی بسیار
وفادار و
توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود
،
اصلا مورد توجه مرد نبود . با اینکه از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما
مرد
تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد
و
تقریبا هیچ توجهی به او نداشت.
روزی
مرد احساس مریضی کرد و قبل از
آنکه دیر شود فهمید که به زودی خواهد مرد.
به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود
اندیشید و با خود گفت :
" من اکنون 4 زن دارم ، اما اگر بمیرم دیگر هیچ کسی
را نخواهم داشت ، چه
تنها و بیچاره خواهم شد !"
بنابرین تصمیم گرفت با
زنانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند . اول از
همه سراغ زن چهارم رفت و گفت
:
"
من تورا از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام
و
انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام ، حالا در برابر این همه محبت
من
آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟"
زن به سرعت گفت :"
هرگز" همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
ناچاربا قلبی که به شدت شکسته بود نزد
زن سوم رفت و گفت :
" من در زندگی ترا بسیار دوست داشتم آیا در این سفر
همراه من خواهی آمد؟"
زن
گفت :" البته که نه! زندگی در اینجا بسیار خوب
است . تازه من بعد از تو می
خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم " قلب مرد
یخ کرد.
مرد تاجر به زن دوم رو آورد و گفت :
" تو همیشه به من کمک
کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید
از همیشه بیشتر ، می توانی
در مرگ همراه من باشی؟"
زن
گفت :" این بار با دفعات دیگر فرق دارد . من
نهایتا می توانم تا گورستان
همراه جسم بی جان تو بیایم اما در مرگ ،...متاسفم!"
گویی صاعقه ای به قلب
مرد آتش زد.
در همین حین صدایی او را به خود آورد
:
"
من با تو می مانم ، هرجا که بروی" تاجر نگاهش کرد ، زن اول بود که
پوست و
استخوان شده بود ، انگار سوء تغذیه بیمارش کرده باشد .غم سراسر وجودش
را
تیره و ناخوش کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود .
تاجر
سرش را به زیر انداخت و آرام گفت :" باید آن روزهایی که می توانستم به
تو
توجه میکردم و مراقبت بودم ..."
در حقیقت همه ما چهار زن داریم
!
الف : زن چهارم که بدن ماست . مهم نیست چقدر زمان و پول صرف زیبا کردن
او
بکنی وقت مرگ ، اول از همه او ترا ترک می کند.
ب: زن سوم که دارایی
های ماست . هرچقدر هم برایت عزیز باشند وقتی بمیری
به دست دیگران خواهد
افتاد.
ج : زن دوم که خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر هم صمیمی و
عزیز
باشند ، وقت مردن نهایتا تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.
د: زن اول
که روح ماست. غالبا به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن
و پول و دوست می
کنیم . او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و درمانده
رهایش کرده ایم تا روزی
که قرار است همراه ما باشد
اما دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده
است
پسری یه دختری
رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش
هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با
اون… بعد از یک ماه پسرک مرد… وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک
گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد… دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده…
دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد… میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های
عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!!
از بوی گلاب بدم می آید ، همون آب معدنی کفایت می کند ،
نگید این رانی هلو دوست داشت ، سنگ قبرش رو با رانی بشوریمااا ، نوچ میشه ، من از
مورچه ها دل خوشی ندارم !
آقایون فامیل ، به خاطر من سه متر ریش نزارید
!
...
خانوم های فامیل ، خواهشا بالای
سر قبرم جیغ و داد نکنید ، باور کنید من از همهمه و شلوغی بدم میومد ! مردم ،......
گناه که نکردم !
مراسم ختم من رو تو هیج مسجدی نگیرید ، راستی آخوند هم
نیارید واسه فامیل ، دینی کلاس پنجم رو یادآوری کنه !!!
توی درایو E عکس
دارم ، خوراک اعلامیه ، عکس پرسنلی نزاریداا ، اونا جلب ترحم نمی کنه !
بعد
از مرگم هنوز میت رو زمین مونده هارد کامپیوترم رو بزارید تو ماکروفر ! یه کاری
کنید درایو D بیشتر بترکه ! من اندک آبرویی داشتم در این خانواده !!!
یه وقت
ساندیس ماندیس دست فامیل ندیداااا ... ساندیس خیلی بده !!!
روی خرما ها پودر
نارگیل نریزید ، هم شکلش خز میشه ، هم بد مزه میشه ! همون گردو بزارید لاش خیلی حال
میده ! ( پ ن : هنگام تزئین حلوا دست خود را با آب و صابون بشویید ! )
پنج
شنبه ها سر خاکم نیاید چه کاریه ؟ ترافــــیک !
فیس بوکم رو بلاک نکنید ،
گهگداری باهاش پست بدید بیاد بالا جیگر رفیقام کباب شه !
به اقوام بگویید از
اون تکست های مرگ برام بگن : مثلا هنگام دیدن قبرم بگن : خونه ی نو مبارک
!
شایعه کنید قبل مرگش بهش الهام شده بود میمره ! از اون دیالوگ هاست که مو
به تن سیخ می کنه هااا !!
هنگام خاک کردنم یک بیل کوچک کنارم بگذارید ، شاید
دلم برایتان تنگ شد !! :(
و در آخر :
بنویـسید بعد مرگـم روی سـنـگ ...
با خطـوط نـرم و زیــبا و قشــنگ
او خفته است در این گور سرد ... مرگش را
دیده بود در یک پاییز زرد