با ما تماس بگیرید
با مادر زنت مشکل داری؟
با پسر همسایه درگیر شدی؟
کارفرماهات پولتونو نمیدن؟
پروژه هاتون پول نمیشه؟
می خوای از همکلاسیای سابقت انتقام بگیری؟
حس میکنی حقتو خوردن؟
پاداش نگرفتی؟
از افزایش حقوقت ناراضی هستی؟
چک برگشتی داری؟
اصلا فرقی نمیکنه. فقط کافیه یه تماس با ما بگیرید.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند.یکروز تصمیم گرفت میزان علاقه
ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند.
یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم میزدند از
قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً
شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد.
فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠۶ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش
نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
زن
همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و
جان زن را نجات داد.
داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠۶ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش
نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت»
نوبت به داماد آخری رسید. زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به
داخل
استخر انداخت. اما داماد از جایش تکان نخورد.
او
پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به
خطر بیاندازم؟ همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد.
فردا صبح یک ماشین بی ام و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود که روی
شیشه اش نوشته بود:«متشکرم! ازطرف پدر زنت» !!
1- هیچ وقت مجبور نیستی به تعداد موهای سرت بری خواستگاری.کافیه فقط یه “بله” کوچولو بگی اونم با هزار منت و ناز و کرشمه.
2- به سادگی آب خوردن می تونی چند تا پسر رو تو کوچه به جون هم بندازی.(روشش رو خود خانما بهتر می دونن.پس نیازی به نوشتن نیست!!)
3- هیچ موجود دیگه ای مثل تو تا این حد ریزبین و بادقت نیست که در یک نگاه، مارک کفش زری خانم یا مدل موهای کبری جونو بفهمه.
4- خوب می تونی نقش بازی کنی.
5- آنقدر زود همه چی رو می گیری که شش سال زودتر از اقایون به تکلیف می رسی.
6- بزرگترین پوئن:خیالت از بابت سربازی راحته!صد سال سیاهم که دانشگاه قبول نشی ککتم نمی گزه.
7- تو اماکن عمومی با خیال راحت می تونی جیغ و داد راه بندازی چون به هر حال کی وجودشو داره که رو یه دختر صداشو و احیانا خدایی نکرده دستشو بلند کنه؟!!
8- در تاریخ جهان به زیرکی معروفی.
9- می تونی هزار بار هم فیلم رومئو و ژولیت رو ببینی و باز گریه کنی.
10- و مهم تر اینکه هیچ وقت از گریه کردنت خجالت نمی کشی.
11- یه چیز باحال:هم دامن می پوشی و هم شلوار!
12- بهشتم که زیر پای امثال شماست.
13- فقط تویی که می دونی بوی خاک بارون زده تو شبای پاییزی چه جوریه.
14- از قدیم گفتن:پشت هر مرد موفقی زنی باذکاوت بوده.
15- هیچ کی نمی دونه دقیقا تو فکرت چی می گذره؟فروید، پدر روانشناسی جهان گفته:بزرگترین سوالی که هرگز پاسخ داده نشده و من هم هرگز پاسخ ان را نیافته ام این است که یک زن چه می خواهد؟
16- چند تا از جنگ های بزرگ تاریخ جهان به خاطر عشق شدید مردها به جنس تو بوده.
17- نماد الهه عشق، زیبایی، جنگ و عقلانیت در یونان باستان به شکل زنه.
18- یادت باشه که خداوند، تمام جهان رو به خاطر برکت وجود یک زن افرید.(خانم فاطمه زهرا)
19- با اینکه از مردا ضعیف تری ولی لازم نیست صدتا کلاس کاراته و تکواندو و از این جور چیزا بری…به یه چنگ و گیس کشی بسنده می کنی.
20- هزار جور مدل خنده ،داری که هر کدوم رو یه موقع تحویل بقیه می دی.
عروسی رفتن
دخترها:
دو، سه
هفته قبل از عروسی، دغدغه ی خاطرش اینه که : من چی
بپوشم؟!توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار " پرو" لباس
داره...
اون دامن رو با این تاپ ست می
کنه، یا اون شلوار رو با اون شال!!
ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس
می خره!!
بعد از اینکه لباس مورد نظر
رو انتخاب کرد...حالا متناسب رنگ
لباس، رنگ آرایش صورتش و
تعیین می کنه...اگر هم توی این مدت قبل از مهمونی، چیزی از لوازم آرایش مثل لاک و سایه و...که رنگهاشو
نداره رو تهیه می کنه...
حتی مدل مویی
که اون روز می خواد داشته باشه رو تعیین می کنه...مثلا ممکنه " شینیون" کنه یا مدل
دار سشوار بکشه...!
البته سعی می کنه
با رژیم غذایی سفت و سخت تناسب اندامشم حفظ بکنه...
یه رژیمی هم برای پوست صورت و بدنش می گیره..! مثل
پرهیز از خوردن غذاهای گرم!
ماسک های
زیادی هم می زاره، از شیر و تخم مرغ و هویج و خیار و توت فرنگی و گوجه فرنگی(اینا
دستور غذا نیستا!!)گرفته تا لیمو ترش
خوب، روز موعود فرا می رسه!
ساعت 8 صبح از خواب بیدار می شه( انگار که یه قرار مهم
داره) بعد از خوردن صبحانه، می پره تو حموم،...بالاخره ساعت 10 تا 10:30 می یاد
بیرون...( البته ممکنه یه بار هم تو حموم ماسک بزاره...که تا ساعت 11 در حمام تشریف
داره!)
بعد از
ناهار...!
لباس می پوشه می ره
آرایشگاه، چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت آرایشگاه گرفته برای ساعت 1:30 بعد از
ظهر...
توی آرایشگاه کلی نظر خواهی می
کنه از اینو اون که چه مدل مویی براش بهترتره، هر چی هم ژورنال
آرایشگر بنده خدا داره
رو می گرده آخر سر هم خود آرایشگر به داد طرف می رسه و یه مدل بهش پیشنهاد می کنه و
اونم قبول می کنه!!
ساعت 3 می رسه
خونه... بعد شروع می کنه به آرایش
کردن...!
بعد
از پوشیدن لباس که خیلی محتاطانه صورت می گیره( که مدل موهاش خراب نشه) یه عکس
یادگاری از چهره ی زیباش می گیره که بعدا به نامزد آینده اش نشون
بده!!
ساعت 8 عروسی شروع می شه...یه
جوری راه می افته که نیم ساعت زودتر اونجا
باشه!!
عروسی رفتن پسرها:
اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگی یا دو، سه ساعت قبل هیچ
فرقی نمی کنه!!
روز عروسی، ساعت 12
ظهر از خواب بیدار می شه... خیلی خونسرد و ریلکس! صبحانه خورده و تمام برنامه های
تلویزیون رو می بینه!ساعت 6 بعد از ظهر، اون هم حتما با تغییر جو خونه که
همه دارن حاضر می شن یادش می افته که بعله...عروسی دعوتیم..!
بعد از خبر دار شدن انگار که برق گرفته باشنش...! می
پره تو حموم...
توی حموم از هولش،
صورتشم با تیغ می بره...!!( بستگی به عمق بریدن داره، ممکنه مجبور بشه با همون چسب
زخم بره عروسی!)
ریش هاش زده نزده(
نصف بیشترو تو صورتش جا می زاره!!)از حموم می یاد بیرون...
ساعت 6:30 بعد از ظهره...هنوز تصمیم نگرفته چه تیپی
بزنه، رسمی باشه یا اسپرت...!
تازه
یادش می افته که پیرهنشو که الان خیلی به اون شلوارش می یاد اتو نکرده! شلوارشم که
نگاه می کنه می بینه چند روز پیش درزش پاره شده بوده و یادش رفته بوده که بگه
بدوزن..!!
کلی فحش و بد و بیراه به
همه می ده که چرا بهش اهمیت نمی دن و پیرهنشو تو کمد لباساش بوده رو پیدا نکردن
و اتو نکردن و شلوارشو چرا از علم غیبشون استفاده نکرد که
بدونن که نیاز به دوختن داره...!
خلاصه...بالاخره یه لباس مناسب با کلی هول هول کردن
پیدا می کنند و می پوشه(البته اگر نیاز بود که حتما به کمد لباس پدر و بردار هم
دستبرد می زنه!!)
ساعت 8 شب عروسی
شروع می شه، ساعت 9:30 شب به شام عروسی می رسه..! البته اگر از عجله ی زیادش، توی
راه تصادف نکرده باشه دیر تر از این به عروسی نمی
رسه!!
انواع داماد
1- داماد خَچَل : سن بین 15 تا 19 سال ،خام و نپخته ، سرد وگرم نچشیده، جسارت بسیار ، حماقت فراوان ، زود پشیمون ،زود رنج ، قربانی عواطف زودگذر یا مبادلات خانوادگی ، بچه اش از خودش بزرگتر!
2- داماد مَچَل : سن بین 19تا25 سال ، ژیگولی ، دانشجو ، سرباز ، رفیق باز، وابسته به پول بابائی ، بیکار ، آینده دار، توی هر دامی که براش پهن کنن تلپی میفته ، کیس مناسبی برای تور شدن،کم ظرفیت، یکی میزنه یکی میخوره !
3- داماد هَچَل : سن بین 25 تا 29سال، رسیده، حاضر آماده ، دارای کار و بار، فارغ التحصیل ،با کارت پایان خدمت، دارای شکستهای عشقی فراوان، بسیار با تجربه ، دم به هرتله ای نمیده ، عصا قورت داده ، کمی کج و معوج، پراز قرشمه ، به کمتر از زتا جونز و جولی رضایت نمیده!
4- داماد کَچَل: سن بین 30 تا 37 سال ، گرفتار، درگیر، پرکار ،پرخور، همچنان پرشور، نقل ونبات ، گوله نمک ،فوران احساسات ، راضی به رضای خدا، دنبال زنان بیوه کم سن وسال ، مسئولیت پذیر، درپی رفاه خانواده ، دارای کار و بار و خانه، قسمت هرکی بشه مبارکه !!!
من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم
از زن و غر زدن روز و شبش
آزادم
نه کسی منتظرم هست که شب برگردم
نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش
دادم
زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب
نرود از سر ذلت به هوا
فریادم
“هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست”
نکته ای بود که فرمود به من
استادم
شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطور
چه کنم چیز دگر نیست از آن در
یادم
هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند
محض اثبات نظرهای خودم
آمادم(!)
زن نگیر – از من اگر می شنوی- عاقل باش!
مثل من باش که خوشبخت ترین
افرادم
مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم
نگرفتم زن و هرگز نشدم من
آدم!
هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم
نه برای دل هر دختر و زن
فرهادم
الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: “من
از چه رو در ته این چاه به رو
افتادم؟”
دعای خانم ها: خدایا به من عشق بده تا همسرم را دوست بدارم، صبر بده تا تحملش کنم، اما قدرت نده که میزنم لهش میکنما!
یارو میره از این ماشینا میخره که
فرمونش سمت راسته. بهش میگن حالا ازش راضی هستی؟ میگه: راضی که هستم، فقط هر وقت تف
میکنم میخوره تو صورت زنم!
یارو داشته یکی رو بدجور میزده و هی داد میزده کمک کمک! بهش میگن بابا تو که داری اینو می زنی، تو چرا کمک میخوای؟ میگه آخه این گفته اگه بلند شم لهت میکنم!
یارو
رادیولوژیست بوده، به مریض میگه: تو عکستون یک شکستگی بزرگ در دنده راستتون دیدم،
اما اصلاً نگران نباشید خودم با فتوشاب درستش کردم!
یارو میره
عیادت یکی از دوستاش، وقتی میخواد بره به اقوام دوستش که اونجا بودن میگه: این دفعه
مثل دفعه قبل نکنید، که مریضتون مُرد و منو خبر
نکردیدها!
صبح ساعت 5
قدیم: به آهستگی از خواب بیدار میشود. نماز میخواند و سپس به لانه مرغها میرود تا تخم مرغها را جمع کند
جدید: مثل خرچنگ به رختخواب چسبیده و خر و پف میکند.
صبح ساعت 6
قدیم: شیر گاو را دوشیده است ، چای را دم کرده است ، سفره صبحانه را باعشق و علاقه انداخته و با مهربانی مشغول بوسیدن صورت آقای شوهر است تا از خواب بیدار شود.
جدید: بازهم خوابیده است
صبح ساعت 7
قدیم: مشغول مشایعت آقای شوهر است که از در خانه بیرون می رود و هزار تا دعا و صلوات برای سلامتی شوهر کرده و پشت سرش به او فوت میکند.
جدید: هنوز کپیده است.
صبح ساعت 11قدیم: مشغول رسیدگی به بچه ها و پاک کردن لپه برای درست کردن ناهار است.
جدید: تازه چشمانش را با هزار تا ناز و عشوه باز کرده و با دست در حال بررسی جوش های روی صورتش است
ظهر ساعت 12
قدیم: مشغول مزه کردن پلو به جهت تنظیم نمک آن است.
جدید: در حال آرایش کردن با همسایه طبقه بالا در مورد انواع مدیتیشن صحبت میکند
ظهر ساعت 13
قدیم: در حال شستن جوراب و لباسهای آقای خانه درون طشت وسط حیاط خلوت میباشد.
جدید: در حال روشن کردن ماشین لباسشویی ، ماشین ظرفشویی و البته غرغر کردن است.
ظهر ساعت 14
قدیم: در حال مالیدن پای آقای شوهر که برای خوردن ناهار به خانه آمده است میباشد. جهت حض جمیل بردن آقای شوهر ، دامن گل گلی خود را پوشیده است.
جدید: در حال انداختن یک غذای آماده درون میکرفر بوده و در همان حال در حال تماشای Farsi1 میباشد.
ظهر ساعت 15
قدیم: در حال جارو کردن حیاط خانه و تمیز کردن لانه مرغها و بردن علوفه برای گاوشان میباشد.
جدید: با یکی از دوستانش به پاساژ صدف برای خرید رفته است.
عصر ساعت 16
قدیم: مشغول شستن پاهای کودکشان است که به دلیل دویدن در کوچه خونی شده است.
جدید: در حال پرو کردن لباسهای خریداری شده است. در همان حال هم نیم نگاهی هم به شکم خود دارد که جدیداً چاقی را فریاد میکشد.
عصر ساعت 17
قدیم: دم در خانه ایستاده است تا آقای شوهر بیاید.
جدید: در لابی نشسته است تا با آقای شوهر به خرید برود.
عصر ساعت 18
قدیم: برای شوهر خود چای آورده و مانند یک خانم کنار شوهرش در حال صحبت با او است.
جدید: از این مغازه به آن مغازه شوهر بیچاره خود را میبرد.
شب ساعت 19
قدیم: سفره شام را انداخته و شوهر را برای خوردن شام دعوت میکند.
جدید: هنوز در حال خرید است.
شب ساعت 20
قدیم: در حال شستن ظروف شام ، کنار حوضه خانه است.
جدید: کماکان در حال خرید است.
شب ساعت 21
قدیم: در حال چاق نمودن قلیان آقای همسر میباشد.
جدید: در رستوران ، پیتزا میل میفرمایند.
شب ساعت 22
قدیم: رختخواب ها را پهن کرده است برای خوابیدن . در حال ریختن گل سرخ روی متکای آقای خانه است تا خوش بو شود.
جدید: در حال غرغر کردن بر سر وضعیت ترافیک است.
شب ساعت 23 و 24
قدیم: ...
جدید: در حال مشاهده TV هستند ایشون ، لطفاً مزاحم نشوید...
داستان زیر را آرت بو خوالد طنز نویس پر آوازه آمریکایی در تایید اینکه نباید اخبار ناگوار را به یکباره به شنونده گفت تعریف می کند:
مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:
- جرج از خانه چه خبر؟
- خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.
- سگ بیچاره! پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟
- پرخوری قربان.
- پرخوری؟ مگر چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟
- گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.
- این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟
- همه اسب های پدرتان مردند قربان.
- چه گفتی؟ همه آنها مردند؟
- بله قربان. همه آنها از کار زیادی مردند.
- برای چه این قدر کار کردند؟
- برای اینکه آب بیاورند قربان!
- گفتی آب؟ آب برای چه؟
- برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان.
- کدام آتشرا؟
- آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.
- پس خانه پدرم سوخت؟ علتآتش سوزی چه بود؟
- فکر می کنم که شعله شمع باعث این کار شد قربان!
- گفتی شمع؟ کدام شمع؟
- شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!
- مادرم هم مرد؟
- بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت ودیگر بلند نشد قربان.
- کدام حادثه؟
- حادثه مرگ پدرتان قربان!
- پدرم هممرد؟
- بله قربان... مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.
- کدام خبر را؟
- خبرهای بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت وحالا بیش از یک سنت در این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان. خواستم خبرها راهر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان
پـــــــــول دار
1- اگر در مجلسی غذا نخورد می گویند : یا رژیم دارد یا غذاها باب طبعش نیست.
2- اگر لباسش کوتاه و بی قواره باشد می گویند : معلوم نیست از کدام بوتیک خریده.
3- اگر پیاده راه برود می گویند : کار عاقلانه ای میکنه پیاده روی برای سلامتی بدن لازمه.
4- اگر تند تند غذا بخورد می گویند : ببین چه کار واجبی داره که اینقدر عجله می کنه.
5- اگر از اداره بیرون کنند می گویند : چون مداخلش و عایداتش زیاد بود حسودها برایش زدند.
6- اگر از خونه بیرون نیاد می گویند : احتیاجی نداره حالا استراحت می کنه.
7- اگر بمیرد می گویند ؟
بـــی پــــــول
1- اگر در مجلسی غذا نخورد می گویند : بیچاره عادت نداره غذاهای خوب بخوره.
2- اگر لباسش کوتاه و بی قواره باشد می گویند : نیگاش کن ، لباس به تنش زار می زنه.
3- اگر پیاده راه برود می گویند : جون سگ داره این همه راه رو می خواد پیاده بره.
4- اگر تند تند غذا بخورد می گویند : انگار از قحطی برگشته.
5- اگر از اداره بیرون کنند می گویند : دزدی کرده.
6- اگر از خونه بیرون نیاد می گویند : لش تن پرور حال کار هم نداره.
7- اگر بمیرد می گویند : خدا بیامرزدش.
آیا می توانید نوشته ی زیر را بخوانید ؟؟
اگر نتوانستید ، گوشه چشمان خود را بکشید
و چشمانتان را تقریبا 90% ببندید. مثل چشم ژاپنی ها
حالا اینبار دوباره به متن نگاه کنید. حتما اینبار میتونید بخونیدش
ژاپنی ها از این سیستم رمزبندی در جنگ جهانی دوم استفاده می کردند و هیچ کس
جز خودشان از نوشته هایشان سر در نمی آورد
مردی دیروقت، خسته و عصبانی از سر کار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.
- بابا! یک سوال از شما بپرسم؟
- بله حتماً. چه سوال؟
- بابا شما برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید؟
مرد با عصبانیت پاسخ داد : این به تو ربطی نداره. چرا چنین سوالی میپرسی؟
- فقط می خواهم بدانم. بگویید برای هر ساعت کار چقدر پول میگیرید؟
- اگر باید بدانی می گویم. ۲۰ دلار.
- پسر کوچک در حالی که سرش پایین بود، آه کشید. بعد به مرد نگاه کرد و گفت: میشود لطفا ۱۰ دلار به من قرض بدهید؟
مرد بیشتر عصبانی شد و گفت : اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود که پولی برای خرید اسباب بازی از من بگیری، سریع به اتاقت برو و فکر کن که چرا اینقدر خودخواه هستی. من هر روز کار می کنم و برای چنین رفتارهای کودکانه ای وقت ندارم.
پسر کوچک آرام به اتاقش رفت و در را بست.
مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد.
بعد از حدود یک ساعت مرد آرامتر شد و فکر کرد که شاید با پسر کوچکش خیلی خشن رفتار کرده است.
شاید واقعا او به ۱۰ دلار برای خرید چیزی نیاز داشته است.
بخصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد پسرک از پدرش پول درخواست کند.
مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.
- خواب هستی پسرم؟
- نه پدر بیدارم.
- من فکر کردم پاید با تو خشن رفتار کرده ام. امروز کارم سخت و طولانی بود و ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این هم ۱۰ دلاری که خواسته بودی.
پسر کوچولو نشست خندید و فریاد زد : متشکرم بابا
بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله بیرون آورد.
مرد وقتی دید پسر کوچولو خودش هم پول داشته دوباره عصبانی شد و گفت : با اینکه خودت پول داشتی چرا دوباره تقاضای پئل کردی ؟
بعد به پدرش گفت : برای اینکه پولم کافی نبود، ولی الان هست. حالا من ۲۰ دلار دارم. آیا میتوانم یک ساعت از کار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ چون دوست دارم با شما شام بخورم .
پیر مرد روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد، همه همسایه ها برای دلداری به خانه پیر مرد آمدند و گفتند:عجب شانس بدی آوردی که اسبت فرارکرد!روستا زاده پیر جواب داد: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد
شانسی ام؟ همسایه ها با تعجب جواب دادن: خوب معلومه که این از بد شانسیه!
هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پی مرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت. این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت به همراه بیست اسب دیگر به خانه بر گشت!
پیر مرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ فردای آن روز پسر پیرمرد در میان اسب های وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! وکشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی ام؟ وچند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه که از بد شانسیه تو بوده پیرمرد کودن!
چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دوردست با خود بردند. پسر کشاورز پیر به خاطر پای شکسته اش از اعزام، معاف شد.
همسایه ها بار دیگر برای تبریک به خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا میدانید که...؟
آخرین کلمات یک الکتریسین: خوب حالا روشنش کن…
آخرین کلمات یک انسان عصر حجر: فکر میکنی توی این غار چیه؟
آخرین کلمات یک بندباز: نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره…
آخرین کلمات یک بیمار: مطمئنید که این آمپول بیخطره؟
آخرین کلمات یک پزشک: راستش تشخیص اولیهام صحیح نبود. بیماریتون لاعلاجه…
آخرین کلمات یک پلیس: شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره…
آخرین کلمات یک پیشخدمت رستوران: باب میلتون بود؟
آخرین کلمات یک جلاد: ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد…
آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون: این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست…
آخرین کلمات یک چترباز: پس چترم کو؟
آخرین کلمات یک خبرنگار: بله، سیل داره به طرفمون میاد…
آخرین کلمات یک خلبان: ببینم چرخها باز شدند یا نه؟
آخرین کلمات یک خونآشام: نه بابا خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه!
آخرین کلمات یک داور فوتبال: نخیر آفساید نبود!
آخرین کلمات یک دربان: مگه از روی نعش من رد بشی…
آخرین کلمات یک دوچرخهسوار: نخیر تقدم با منه!
آخرین کلمات یک دیوانه: من یه پرندهام!
آخرین کلمات یک سرنشین اتوموبیل: برو سمت راست راه بازه…
آخرین کلمات یک شکارچی: مامانت کجاست کوچولو؟
آخرین کلمات یک غواص: نه این طرفها کوسه وجود نداره…
آخرین کلمات یک فضانورد: برای یک ربع دیگه هوا دارم…
آخرین کلمات یک قصاب: اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم…
آخرین کلمات یک قهرمان: کمک نمیخوام، همهاش سه نفرند…
آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی: قضیه روشنه، قاتل شما هستید!
آخرین کلمات یک کامپیوتر: هارددیسک پاک شده است…
آخرین کلمات یک کوهنورد: سر طناب رو محکم بگیری ها…
آخرین کلمات یک گروگان: من که میدونم تو عرضهء شلیک کردن نداری…
آخرین کلمات یک گیتاریست: یه خرده ولوم بده…
آخرین کلمات یک مادر: بالأخره سیدیهات رو مرتب کردم…
آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه: این آزمایش کاملاً بی خطره…
آخرین کلمات یک متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه…
آخرین کلمات یک متخصص کامپیوتر: معلومه که ازش بکآپ گرفتم!
آخرین کلمات یک معلم رانندگی: نگه دار! چراغ قرمزه!
آخرین کلمات یک ملوان: من چه میدونستم که باید شنا بلد باشم؟
آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی: من عادت ندارم با پنجره بسته بخوابم…
آخرین کلمات یک نارنجکانداز: گفتی تا چند بشمرم؟
.
.
.
مرد را به عقلش نه
به ثروتش
.
زن را به وفایش نه
به جمالش
.
دوست را به محبتش
نه به کلامش
.
عاشق را به صبرش نه
به ادعایش
.
مال را به برکتش نه
به مقدارش
.
خانه را به آرامشش
نه به اندازه اش
.
اتومبیل را به
کاراییش نه به مدلش
.
غذا را به کیفیتش
نه به کمیتش
.
درس را به استادش
نه به سختیش
.
دانشمند را به علمش
نه به مدرکش
.
مدیر را به عمل
کردش نه به جایگاهش
.
نویسنده را به
باورهایش نه به تعداد کتابهایش
.
شخص را به انسانیتش
نه به ظاهرش
.
دل را به پاکیش نه
به صاحبش
.
جسم را به سلامتش
نه به لاغریش
.
سخنان را به عمق
معنایش نه به گوینده اش
.
.
.
درانتشار آنچه خوبیست و ردی از عشق در
آن هست
آخرین نفر نباشید!
کسی که سخنانش نه راست است و نه دروغ ، فیلسوف است.
کسی که راست و دروغ برای او یکی است متملق و چاپلوس است.
کسی که پول میگیرد تا دروغ بگوید دلال است.
کسی که دروغ می گوید تا پول بگیرد گداست.
کسی که پول می گیرد تا راست و دروغ را تشخیص دهد قاضی است.
کسی که پول می گیرد تا راست را دروغ و دروغ را راست جلوه دهد وکیل است.
کسی که جز راست چیزی نمی گوید بچه است.
کسی که به خودش هم دروغ می گوید متکبر و خود پسند است.
کسی که دروغ خودش را باور می کند ابله است.
کسی که سخنان دروغش شیرین است شاعر است.
کسی که اصلا دروغ نمی گوید مرده است.
کسی که دروغ می گوید و قسم هم می خورد بازاری است.
کسی که دروغ می گوید و خودش هم نمی فهمد پر حرف است.
کسی که مردم سخنان دروغ او را راست می پندارند سیاستمدار است.
کسی که مردم سخنان راست او را دروغ می پندارند و به او می خندند دیوانه است.
چقدر خنده داره
که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد میگذره!
چقدر خنده داره
که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید میریم کم به چشم میاد!
چقدر خنده داره
که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت میگذره!
چقدر خنده داره
که وقتی میخوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر میکنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که میخوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!
چقدر خنده داره
که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی میکشه لذت میبریم و از هیجان تو پوست خودمون نمیگنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانیتر از حدش میشه شکایت میکنیم و آزرده خاطر میشیم!
چقدر خنده داره
که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه!
چقدر خنده داره
که سعی میکنیم ردیف جلو صندلیهای یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!
چقدر خنده داره
که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمیکنیم اما بقیه برنامهها رو سعی میکنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!
چقدر خنده داره
که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور میکنیم اما سخنان قران رو به سختی باور میکنیم!
چقدر خنده داره
که همه مردم میخوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن!
چقدر خنده داره
که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال میکنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا میگیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو میشنویم دو برابر در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر میکنیم!
خنده داره
اینطور نیست؟
دارید میخندید؟
دارید فکر میکنید؟
این حرفا رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشید که او خدای دوست داشتنی ست.
آیا این خنده دار نیست که وقتی میخواهید این حرفا را به بقیه بزنید خیلیها را از لیست خود پاک میکنید؟ به خاطر اینکه مطمئنید که اونا به هیچ چیز اعتقاد ندارند.
این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنید دیگران اعتقادشون از ما ضعیف تره
شما یادتون نمیاد، تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن… آب بخوریم
شما یادتون نمیاد، شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !
ژاپن که بودم یه روز دوشنبه رفتم سر کار دیدم
تو خیابون پر پلیس و شلوغه؛ وضع غیر عادی بود. یه کم پرس و جو کردم دیدیم یکی
خودکشی کرده.
البته اینقدر تو ژاپن خودکشی زیاد بود که دیگه خیلی جای
تعجب نداشت. پرسیدم: چرا طرف خودکشی کرده؟ فهمیدم طرف مهندس پیمانکار یه ساختمان
بوده. قرار بود روز جمعه ساختمان رو طبق قرارداد تحویل صاحبش بده.
روز
جمعه ساختمان کارش تموم نشده بود مهندس پیمانکار از صاحب ساختمان دو روز شنبه و
یکشنبه مهلت میخواد که ساختمان رو ساعت هشت روز دوشنبه اول روز کاری بهش تحویل
بده.
تو این ۴۸ ساعت مهندس و تیمش هر کاری میکنند نمیتوانند کارهای
نیمه تمام ساختمان رو تمام کنند و ساختمان رو آماده تحویل کنند.
روز
دوشنبه که صاحب ساختمان برای تحویل خونه میاید با جسد حلق آویز شده مهندس پیمانکار
مواجه میشه. حالا نکته جالب اش می دونی واسه من چی بود؟
این ساختمان
فقط نصب پریز برق و نظافتش مونده بود. به دوستان ژاپنی به تعجب میگفتم این چه آدمی
بود خب چرا خودکشی کرده برای همچین موضوع کوچکی. این دیگه خودکشی نداره
که.
آنها با دهان باز نگاه میکردند میگفتند خودکشی نداره؟ این آینده
شغلیاش به پایان رسیده بود. دو بار زیر قولش زده دیگه کسی بهش کار
نمیداد
چقدر
شبیه ایرانیان هستند!!!!؟
Great JAPANESE Proverb:
"If one can do it, U too
can do it,
If none can do it, U must do it."
شعار بزرگ
ژاپنیها:
اگر یک نفر می تواند کاری را انجام دهد, تو هم می توانی آن را
انجام دهی.
اگر هیچ کس نمی تواند کاری را انجام دهد, تو باید آن را
انجام دهی.
Its
IRANIAN Version:
"If one can do it, let him do it.
If none
can do it, why waste our time on it!!!!"
نسخه ایرنی این
شعار:
اگر کسی می تواند کاری را انجام دهد, اجازه بده آن را انجام
دهد.
اگر کسی نمی تواند کاری را انجام دهد, چرا ما وقتمان را برای آن
تلف کنیم؟!!!
***
فقط یه ایرانی میتونه کند بودن رشد موهاشو بندازه گردن دست سنگین ارایشگر!
***
فقط خانومهای ایرانی هستن از یه
هفته قبل از عروسی هی میگن
چی بپوشیم؟! .. چی بپوشیم؟!
اونوقت شب عروسی ؛
رسماً هیچی نمی پوشن
فقط یه ایرانی میتونه صبح جمعه ساعت 6 با هزار مشقت و برنامه ریزی قبلی پاشه
بره بیرون حلیم بخوره , پارک بره,ورزش هم کنه,
بعد ساعت 9 برگرده خونه بگیره تا
ظهر بخوابه!
1)مدرسه رفتن بی فایده است چون اگه باهوش باشی معلم وقت تو رو تلف میکنه اگه خنگ باشی تو وقت معلمو.
۲) دنبال پول دویدن بی فایده است چون اگه بهش نرسی از بقیه بدت میاد اگه بهش برسی بقیه از تو.
۳) عاشق شدن بیفایده است چون یا تو دل اونو میشکنی یا اون دل تورو یا دنیا دل هردوتونو.
۴) ازدواج کردن بی فایده است چون قبل از ۳۰ سالگی زوده بعد از ۳۰ سالگی دیر.
۵) بچه دار شدن بی فایده است چون یا خوب از آب در میاد که از دست بقیه به عذابه یا بد از آب در میاد که بقیه از دستش به عذابن.
۶) پیک نیک رفتن بی فایده است چون یا بد میگذره که از همون اول حرص میخوری یا خوش میگذره که موقع برگشتن غصه میخوری.
۷) رفاقت با دیگران بی فایده است چون یا از تو بهترن که نمیخوان دنبالشون باشی یا ازشون بهتری که نمیخوای دنبالت باشن.
۸) دنبال شهرت رفتن بیفایده است چون تا مشهور نشدی باید زیر پای بقیه رو خالی کنی ولی وقتی شدی بقیه زیر پای تو رو خالی میکنن.
۹) وبلاگ نویسی بی فایده است چون یا خوب مینویسی که مطلبتو میدزدن و حرص میخوری یا بد مینویسی که مطلبتو نمیخونن و حرص میخوری.